معنی روح راح در لغت نامه دهخدا

لحنی است از موسیقی قدیم. راح روح. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به روح شود

معنی روح راح در فرهنگ لغت هوشیار

لحنی است از موسیقی قدیم راح روح

معنی روح راح - جستجوی لغت در جدول جو

روح راح

لغت نامه دهخدا

روح راح

فرهنگ لغت هوشیار

راح روح

راه روح، در موسیقی، گوشه ای در دستگاه شور، لحنی از سی لحن باربد

فرهنگ فارسی عمید

رحراح

(رَ)

چیز فراخ پهناور. (منتهی الارب) (آنندراج). رحرح. رحرحان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فراخ. (منتخب اللغات) (غیاث اللغات). فراخ پهناور. (ناظم الاطباء).
- قدح رحراح، کاسۀ فراخ نزدیک تک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رحرح و رحراح و رحرحان، ازاشیاء، واسع منبسط نزدیک قعر و از آن است: و اتی بقدح رحراح، یعنی نزدیک قعر با داشتن فراخی. (از اقرب الموارد).
، زندگانی فراخ. (دهار). زیست فراخ. (منتهی الارب). زندگی واسع. (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

راح روح

(حِ)

لحنی است از سی لحن باربدی:
چو راح روح را در پرده بستی
ز رشکش زهره در پرده نشستی.
میرخسرو (از آنندراج)

لغت نامه دهخدا

روح خراش

(مُ دَ /دِ)

آنچه روح را بیازارد. جان خراش. دلخراش

لغت نامه دهخدا

روح روان

(حِ رَ)

جان عزیز. (لغت محلی شوشتر خطی) ، آسایش جان. (ناظم الاطباء) ، کنایه از معشوق و شراب و هرچیز خوب. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)